پیرمردی با بیسیم در لباس خیرخواهی؛ روایتی از شناسایی یک جاسوس عراقی در جبهه ایلام

محمدجواد آهنچی، از رزمندگان همدانی دوران دفاع مقدس، در روایتی از حضورش در جبهه ایلام به ماجرای نفوذ یک جاسوس عراقی که خود را پیرمردی خیرخواه جا زده بود، اشاره میکند. او با درایت و هوشیاری نیروهای ایرانی شناسایی و دستگیر شد؛ فردی که در زیر لباس خود بیسیمی کوچک برای انتقال اطلاعات جاسازی کرده
محمدجواد آهنچی، از رزمندگان همدانی دوران دفاع مقدس، در روایتی از حضورش در جبهه ایلام به ماجرای نفوذ یک جاسوس عراقی که خود را پیرمردی خیرخواه جا زده بود، اشاره میکند. او با درایت و هوشیاری نیروهای ایرانی شناسایی و دستگیر شد؛ فردی که در زیر لباس خود بیسیمی کوچک برای انتقال اطلاعات جاسازی کرده بود.
محمدجواد آهنچی، از رزمندگان دوران هشتساله دفاع مقدس و از فرماندهان استان همدان، درباره روزهای حضور خود در جبهه ایلام و فعالیت عناصر نفوذی چنین روایت میکند:
«در همان روزها به برادر شنبهای که به ایلام تردد داشت، گفتم وقتی رفتی مقداری سیم تلفن، سیم برق، چند لامپ و چند باتری بیسیم هم بیاور. خندید و گفت: همه میگویند آرپیجی یا فشنگ بیاور، تو میگویی لامپ و سیم؟ برای چه میخواهی؟
گفتم: بیاور، بعد میفهمی.
وقتی آورد، روی تپه را سیمکشی کردیم و سر سیمها را به لامپهای کوچک وصل کردیم. شبها که هوا تاریک میشد، سیمها را به باتری میزدیم و لامپها روشن میشدند. صحنه تماشایی بود؛ عراقیها تصور میکردند در آنجا نیرو مستقر است و بیوقفه گلوله میباریدند، درحالیکه ما با خیال راحت زیر پل مینشستیم و نگاه میکردیم.»
او ادامه میدهد:
«چند روز گذشت تا اینکه یک روز پیرمردی با قامتی خمیده به سمت ما آمد. رفتار و گفتارش مشکوک بود. به بچهها گفتم مراقب باشند و اطلاعاتی ندهند. گروه ما هجده نفر بود. فردای آن روز دوباره آمد، با لحنی نصیحتآمیز گفت: آن نخلستان مال خودم است، از خرمایش بخورید. حتی یک کیسه خرما آورد و گفت حلال است، مال خودم است.
وقتی سؤال میکرد، بچهها او را به من ارجاع میدادند.»
آهنچی میگوید:
«پیرمرد شروع کرد به حرف زدن؛ از تعداد ما میپرسید، از محل استقرار و برنامههامان. من به بهانه شوخی گفتم بلوزش را دربیاورد. بعضیها گفتند زشت است، پیرمرد است. اما وقتی اصرار کردم و لباسش را درآوردند، دیدیم زیر آن یک بیسیم کوچک، به اندازه یک آجر جاسازی کرده!
او خبرچین عراقیها بود. دستهایش را بستیم و تحویل مأمور دادیم. بعد شنیدیم آیتالله خلخالی در ایلام اعدامش کرده است.»
وی درباره جنگ روانی دشمن نیز میگوید:
«پانزده روز از شروع جنگ گذشته بود. ما در تنگه بینا در محاصره بودیم. عراقیها از طریق بیسیم تهدید میکردند که کرمانشاه و ایلام سقوط کرده، شما محاصرهاید. حتی وعده میدادند که اگر خودتان را تسلیم کنید در عراق میتوانید در دانشگاه درس بخوانید!
نام برخی از رزمندگان ما مثل اکبر فرجیانزاده را هم میآوردند و به او توهین میکردند؛ چون عملیاتهای ایذایی انجام میداد و با تیانتی مواضع دشمن را میزد. مرد نترسی بود.»
انتهای پیام/
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.





ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0